توضیحات
معرفی کتاب میم مثل محسن؛ بر اساس زندگی نامه شهید محسن حججی
محسن خیلی به شهید کاظمی علاقه داشت. عشق و جانش، حاج احمد کاظمی بود. محسن، هر شب میرفت سر قبر حاج احمد. مناجات میکرد با خدا. گریه میکرد. به او میگفت: «حاجی دلم میخواد جا پای تو بذارم. دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه. اول جهاد، بعد هم شهادت، کمکم کن.»
با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند. هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه، به محسن اجازه رفتن به سوریه را دادند! محسن میگفت: «میدونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه.»
در بخشی از نوشتارهای کتاب میم مثل محسن میخوانید:
فرشته کوچولو
سالها بود ازدواج کرده بودم. دو بچه داشتم. برای سوم، میخواستم مادر شوم. مادر یک بچه ناز و نازنین. مادر یک بچه ماه و شیرین. خیلی خوشحال و شاد بودم. از شادمانی میخواستم بال در بیاورم. انگار یکی در دلم به من میگفت: «زهرا خانم! این بچهای که میخواهی به دنیا بیاوری، یکی از یهترین بندههای خداست. در دنیا، مثلش کم پیدا میشود.»
از وقتی این بچه توی شکمم بود، حواسم را جمع کردم. دیگر خیلی مواظب کارهایم بودم. مواظب بودم گناه نکنم و فقط به دنبال کارهای نیکو باشم. مواظب بودم لب به هر غذایی نزنم و فقط غذایی را بخورم که مطمئن باشم حلال است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.