توضیحات
معرفی کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست
در کتاب پیش رویتان، کیم وو چونگ، نشان داده که اهداف ذهنیاش بسیار مؤثر بوده و میتوانند در هر شرایطی به کار گرفته شوند تا بتوانید موفقیتی چشم گیر در کار و زندگی به دست آورید. او برای افرادی که آرزوهای بلند و متعالی دارند، پیشنهادات بسیاربسیار جالبی ارائه کرده است. بهترین کار این است که پس از خواندن هریک از آنها، مثال دقیقشان را در زندگیمان بیابیم و دربارهشان خوب فکر کنیم.
در بخشی از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست میخوانید:
ما در خلال جنگ کره از سئول فرار کردیم و به «تاگو» رفتیم. در آن زمان پدر من ربوده شده بود و به شمال کشور انتقال داده شد و برادران بزرگترم هم در خدمت ارتش بودند و وظیفهی من بود در حالی که در آن زمان تنها 14 سال داشتم خانوادهام را سیر کنم. کار زیادى در طول دوران جنگ از من برنمىآمد اما خوشبختانه یکى از شاگردان سابق پدرم را ملاقات کردم که در یک روزنامه فروشى کار مىکرد و به من پیشنهاد کرد به عنوان فروشندهی روزنامه مشغول به کار شوم.
براى فروش روزنامه به بازار شلوغ «پانگ چون» در «تاگو» مىرفتم و اگر وقتم را در راه، صرف فروش چند روزنامه مىکردم، موقعیت خودم در بازار را به دست روزنامه فروشان دیگر مىدادم. پس همیشه سعى مىکردم اولین نفر باشم اما با این وجود هم نمىتوانستم به کل بازار روزنامه بفروشم، به دلیل این که لحظات بسیار گرانبهایى را صرف پرداخت بقیهی پول خریداران روزنامه مىکردم و این فرصت خوبى بود براى سایر رقبا تا از من سبقت بگیرند.
براى این که بتوانم غذاى مورد نیاز خانوادهام را تأمین کنم مىبایست حداقل 100 روزنامه در روز مىفروختم. مادرم و دو برادر کوچکترم هم هر شب با اضطراب فراوان انتظار دیدار من را مىکشیدند و باید راهى پیدا مىکردم تا بتوانم روزنامههاى بیشترى بفروشم. براى همین هر روز صبح، قبل از شروع به کار، مقدار کافى پول خرد در جیبم مىگذاشتم. توانستم با تا کردن بقیهی پول و گذاشتن آن روى روزنامهها در موقع تحویل در وقت صرفهجویى زیادى کنم و سریعاً از یک مغازه به مغازهی دیگر بروم. در نهایت با تمام این ترفندها توانستم حدود دو سوم بازار را در دست بگیرم اما هنوز سایهی روزنامه فروشان دیگر را پشت سرم احساس مىکردم و مىبایست از تکنیکهاى بهترى استفاده مىکردم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.